بادهای شمال و جنوب
بادهای شرق و غرب را به تو پیشکش می کنم
شعری به تو می دهم که تنها یک جمله است :
" دوستت دارم "
چشمان همیشه منتظری را به تو می بخشم
که در مهتاب می درخشد
وماه و خورشید را
که از بوسه ی انان
عشق به دنیا می آید ...
مبارکه
امیدوارم حالتون خوب باشه و ایام بکامتون باشه
اگه دوست دارید مطالب قبلی که در این وبلاگ رو نوشتم بخونید
سمت راست قسمت پایین بخش (لیست یادداشت ها) قسمت اخرش که نوشته
عناوین آرشیو شده رو باز کنید
اگه دوست داشتید لینک وبلاگ اول منو که در لیست پیوندهاست رو ببینید
امیدوارم که لحظات خوبی رو بگذروند تو وبلاگم. وبا نظرات گرم و دلنشینتون
منو در هرچه بهتر کردن وبلاگم یاری کنید
ممنون
تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی
از سکنه افتاد.
او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر
چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند،
اما کسی نمی آمد.
سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها
کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و
داراییهای اندکش را در آن نگه دارد.
اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود،
به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است
و دودی از آن به آسمان می رود. متاسفانه بدترین اتفاق ممکن
افتاده و همه جیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه درجا خشک اش زد............ فریاد زد:
"" خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟""
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک
می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد.
مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید:
شما از کجا فهمیدید که من اینجا هستم؟
آنها جواب دادند: ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم.
وقتی که اوضاع خراب می شود، ناامید شدن آسان است.
ولی ما نباید دلمان را ببازیم..........
چون حتی در میان درد و رنج دست خدا در کار زندگی مان است.
پس به یاد داشته باش ، در زندگی اگر کلبه ات سوخت
و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن علائمی باشد
که عظمت و بزرگی خداوند را به کمک می خواند
هر که عاشق شد جفا بسیار میباید کشید
بهر یک گل منت صد خار میباید کشید
من به مرگم راضیم اما نمی آید اجل
بخت بد بین از اجل هم ناز می باید کشید!!!!!
بی کسی ام را با باد قسمت خواهم کرد، به او خواهم گفت
راز عشق دیرینه ام را
با او خواهم ماند تا دورها
با او خواهم رفت تا سرزمین نورها
در او فریاد می کشم غزل غمین خود را
با او حیران می شوم در تاریکترین لحظات دیرینه ام
با او گم می شوم تا از یاد ببرم تیشه هایی را که بی رحمانه
بر دلم نواختی و ببخشم تو را به خاطر آزردن قلب رنجورم...
.قاصدک