زندگی دفتری از خاطرهاست ... یک نفر در دل شب ،
یک نفر در دل خاک ... یک نفر همدم خوشبختی هاست ،
یک نفر همسفر سختی هاست ،چشم تا باز کنیم
عمرمان می گذرد... ما همه همسفریم
دوستی گلدانیست که دمیده است در او تازه گلی
چهار فصلش همه سبز، آشتی شاخه او
عطری از عاطفه در او جاری، تارش از ململ عشق
پودش از مخمل ابر، سینه اش برکه باران بلور
بر لب هر برگش نقشی از خنده شیرین بهار
بشکند روزی اگر شاخه ای از این گل سرخ
دل ما میشکند...
دوستی میمیرد...
آشتی میرود از خانه ما...
میشود پای خزان باز به کاشانه ما...
از محبت خارها گل میشود
از محبت تلخها شیرین شود
وز محبت مسها زرین شود
از محبت دردها صافی شود
وز محبت دردها شافی شود
از محبت خارها گل میشود
وز محبت سرکه ها مل میشود
از محبت دار تختی میشود
وز محبت بار تختی میشود
از محبت سجن گلشن میشود
بی محبت روضه گلخن میشود
از محبت نار نوری میشود
وز محبت دیو حوری میشود
از محبت سنگ روغن میشود
بی محبت موم آهن میشود
از محبت حزن شادی میشود
وز محبت غول هادی میشود
از محبت نیش نوشی میشود
وز محبت شیر موشی میشود
از محبت سقم صحت میشود
وز محبت قهر رحمت میشود
از محبت مرده زنده میشود
وز محبت شاه بنده می شود
از محبت گردد او محبوب حق
گرچه طالب بود شد مطلوب حق
شکلات زندگی
............... ........................
راز و رمز شیرین زندگی کردن خیلی سخت نیست . فقط می بایست بدانیم چگونه زندگی کنیم.
آری مشکلات و ناکامی های مسیر زندگی، مواد خام شکلات زندگی هستند.
زندگی ما همواره با مشکلات و سختی ها معنا پیدا می کند
و ما آمده ایم تا مسائل زندگی را حل کنیم و لذت
حل مسائل و مشکلات را بچشیم.
از مشکلات و رنج های زندگی نهراسیم و با اقتدار در میدان
زندگی وارد شویم و اینگونه از مشکلات و ناکامی های
مسیر بهترین «شکلات» زندگی مان را تهیه کنیم و از طعم آن لذت ببریم.
پس از پایان سفیدکاری وقتی که کارگر صورت
حساب را به همسر او داد، پیرزن متوجه شد که
هزینه ای که در آن نوشته شده خیلی کمتر از مبلغی
است که قبلا توافق کرده بودند.
پیر زن از کارگر پرسید که شما چرا این همه تخفیف به ما
می دهید؟ کارگر جواب داد: «من وقتی با شوهر شما
صحبت می کردم خیلی خوشحال می شدم و از نحوه
برخورد او با زندگی متوجه شدم که وضعیت من آنقدر
که فکر می کردم بد نیست. پس نتیجه گرفتم که کار و
زندگی من چندان هم سخت نیست. به همین خاطر
به شما تخفیف دادم تا از او تشکر کنم.» پیرزن از تحسین
شوهرش و بزرگواری کارگر منقلب شد و گریه کرد. زیرا
او می دید که کارگر فقط یک دست دارد