نازنین امد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی مارا به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق در این جا شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ما به چه دردش می خورد
گه چو برق آمد و بر خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه طوفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود آیا که از دیوانه ی خود یاد کند ؟
انکه زنجیری به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عشق فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
از طرف داداش گلم شهرام